کد مطلب:166478 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:171

زوج شهید
عمر بن سعد فریاد زد: ای درید! پرچم خویش را نزدیك بیاور!

درید پرچم را پیشاپیش سپاه آورد. [1] .

در این هنگام عمر سعد تیری در كمان نهاد و بسوی سپاه حسین (ع) پرتاب كرد، آنگاه گفت: گواه باشید كه من نخستین كسی بودم كه تیر انداختم، در پی او، گروهی از سپاهش تیراندازی آغاز كردند.

یسار غلام ابوسفیان نیز به میدان آمده و هماورد طلب كرد. حبیب بن مظاهر و بریر از جای برخاستند تا به مقابله بپردازند و پاسخ دشمن را بدهند. حسین (ع) فرمود: شما بنشینید.

پس عبدالله بن عمیر كلبی برخاست و اجازه میدان رفتن خواست.

حسین (ع) نگاهی به سیمای او انداخت، و وی را مردی گندمگون، بلند بالا، داری بازوان ستبر، و شانه های پهن یافت. از اینرو فرمود: گمان می كنم برای این هماوردان، جنگاور خوبی است، پس به او اجازه داد كه به میدان برود. [2] .

عبدالله چون به سوی دشمن پیش آمد، یسار گفت: تو كیستی؟

ابن عمیر نسبت خویش را برایش روشن ساخت.


یسار گفت: من تو را نمی شناسم، باید برای من زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر بیرون آیند و بكار زار پردازند.

عبدالله بن عمیر پاسخ داد: ای پسر زن بدكاره! تو به جایی رسیده ای كه با هر كس بخواهی به جنگ پردازی؟ سپس ضربت سختی با شمشیرش بر او فرود آورد بگونه ای كه وی را بر خاك افكند.

در همان حال كه عبدالله ضربت را بر حریف وارد می ساخت، سالم غلام عبیدالله به مقابله با او پرداخت. پس یاران امام به عبدالله فریاد زدند: خود را بپای كه این غلام كار را بر تو سخت نگیرد! ولی عبدالله متوجه او نبود، تا جایی كه این شخص، خود را به بالای سر عبدالله رسانید و شمشیری بر او انداخت. وی دست چپ خویش را سپر قرار داد، و در نتیجه انگشتانش را قطع كرد. عبدالله به این زخم اعتنایی نكرد و با آن حال، ضربه ای بر او افكند و وی را نیز كشت، و در پی كشتن آن دو تن، رجز می خواند و می گفت:



ان تنكرونی فانا بن الكلب

اتنی امرؤ ذومرة و غضب



و لست بالخوار عند النكب

اگر مرا نمی شناسید: پس (بدانید) كه مردی از قبیله كلب هستم.



و براستی من مردی استوار و خشمناكم.

و به هنگام پیشامدهای ناگوار هرگز سست و ناپایدار نباشم. [3] .

همسر عبدالله، بنام ام وهب كه همراه وی از كوفه برای یاری حسین (ع) به كربلا آمده بود، و ناظر مبارزه و حماسه آفرینی شوهر خود بود، پس از مشاهده این صحنه، به هیجان آمد و تیرك خیمه را برداشت و به یاری شوی خود شتافت، در حالی كه به عبدالله می گفت: پدر و مادرم به فدایت! به خاطر فرزندان پاك محمد صلی الله علیه


و آله نبرد كن!

ابن عمیر به سوی همسر خویش آمد تا او را به سوی خیمه زنان باز گرداند ولی آن زن دامن شوی خود را گرفت و گفت: من دست از تو برنخواهم داشت تا آنكه با تو بمیرم!

حسین (ع) كه شاهد این صحنه بود، با صدای بلند به او فرمود: خدا به واسطه خاندان محمد (ص) به تو پاداشی نیك عطا فرماید! برگرد به جایگاه خویش، خدای رحمت كند تو را! برو و نزد زنان بنشین كه جهاد بر زنان واجب نمی باشد. پس آن شیر زن نزد سایر بانوان بازگشت. [4] هنگامی كه عبدالله بن شهادت رسید، همسرش به میدان دوید و بالای سر شوی خویش نشست و در حالی كه خاك از او پاك می كرد و می گفت: بهشت بر تو گوارا باد! شمر بن ذی الجوشن به غلامی كه نامش رستم بود، گفت: نیزه ای بر سر او بكوب، آن مرد هم پذیرفت و نیزه اش را بر سر او فرود آورد، بگونه ای كه جمجمه اش متلاشی شد و در همان دم جان سپرد!

براستی سرگذشت این زن و مرد شگفت آور و عبرت آموز است، انگار این دو نیز به كربلا آمده اند، تا ایمان، فداكاری، اخلاص و وفاداری را به نمایش بگذارند، ازدی از راویان معروف و معتبر واقعه كربلا، می گوید: شخصی از قبیله بنی كلب بنام ابوجناب برایم گفت: این عبدالله بن عمیر از خاندان بنی علیم در كوفه بر سر چاه بنی جعد خانه ای داشت، هنگامی كه لشكریان عمر بن سعد در نخیله سان می دیدند تا به جنگ حسین (ع) بیایند، سخت ناراحت گردید، از اینرو گفت: بخدا شیفته جهاد با مشركان بودم، امیدورام جهاد با اینها كه با پسر دختر پیغمبر خویش می جنگند، ثوابش نزد خدا از جهاد با مشركان كمتر نباشد، از اینرو پیش همسر خود رفت و آنچه را كه شنیده و دیده بود با او در میان گذاشت، و از قصد خویش وی را آگاه كرد.


آن زن باایمان در جوابش گفت: براستی نیك دریافتی، خدا تو را در هر كاری به درستی هدایت كند، به یاری حسین بشتاب ولی مرا هم با خود ببر! هر دو نزد حسین (ع) آمدند و همراه آن حضرت بودند تا آنكه به شهادت رسیدند. [5] .


[1] ارشاد نام اين شخص را دريد و طبري ذويد ضبط كرده است.

[2] طبري، ج 5، ص 429.

[3] ارشاد، ص 236. طبري ابيات بيشتري را نقل كرده است، ج 5، ص 430.

[4] طبري، ج 5، ص 430.

[5] طبري، ج 5، ص 429.